دعایت میکنم...
13 اردیبهشت 1395 توسط شهين حيدري
دعایت میکنم روزی خودت را گم کنی پیدا شوی در او،دو دست خالیت را پر کنی از حاجت و با او بگویی بی{تو این معنای بودن سخت بی معناست…}
دعایت میکنم روزی نسیمی خوشه ی اندیشه ات را گرد و خاک غم بروباند وکلام گرم محبوبی تو را عاشق کند پر نور …
دعایت میکنم وقتی به دریا میرسی با موج های آبی دریا به شادی آیی و از جنگل سر سبز درس رویش آموزی،به سان قاصدکها نور امیدی بتابانی، لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی…
دعایت میکنم روزی بفهمی درمیان هستی بی انتها باید تو می بودی،بیابی جای خود را در میان نقشه ی دنیا…
دعایت میکنم روزی بفهمی ای مسافر رفتنی هستی،ببندی کوله بارت را…!
تو را در تحظه های روشن با او دعایت میکنم ای مهربان همراه!
تو هم ای خوب من گاهی دعایم کن…